این مقاله به بررسی و توصیف رویکرد پدیدارشناسانۀ اینگاردن در خصوص هستی اثر موسیقی و اجرای آن، میپردازد. اینگاردن معتقد است که اثر موسیقی، وضعیت وجودی خاصی دارد و همواره از اجرایش مجزا باقی میماند. اینگاردن در زیباییشناسی پدیدارشناختی خود و با طرح قصدیبودن ابژۀ موسیقی، نشان میدهد که آهنگسازی، تنها فرایند سازندۀ اثر نیست و اجرا و شنیدن نیز در این فرایند دست اندرکار هستند. براساس دیدگاه وی، اثر موسیقی کاملاً تعیّنیافته و خودآیین نیست و وجود آن، به کنشهای قصدی خالق و مخاطب اثر بستگی دارد. نظریههای متعددی همچون نظریۀ سادهانگارانۀ اثر به مثابۀ اجرا، روانشناسیگرایی و اثباتگرایی منطقی، نسبت اثر و اجرای آن را مورد بررسی قرار میدهند. اما از منظر اینگاردن، در نهایت، این نظریهها نسبت اثر و اجرای آن را به چیزی فرو میکاهند که نمیتواند گویای ماهیت وجودی اثر موسیقی باشد. در این مقاله با تکیه بر روش پدیدارشناختی اینگاردن، تمرکز خود را بر وجوه وجودی اثر موسیقی و نسبت اثر موسیقی با اجرای آن قرار میدهیم تا نشان دهیم از منظر اینگاردن، اثر موسیقی نه وجود صرفاً فیزیکی دارد و نه ایدئال؛ بلکه وضعیت وجودی اثر، موسیقی دگرآیین و کاملاً قصدی است. به بیان پدیدارشناسانه، از میان تجربههای خود ما از اجراهاست که اثر به ما داده میشود و این خود ما هستیم که به واسطۀ تجربههایی که از اجراهای یک اثر موسیقی به دست میآوریم، هویت و هستی اثر را مشخص میکنیم.