دانشآموختهی کارشناسی ادبیات نمایشی، دانشگاه تهران، ایران.
چکیده
در تبیینهای متداول از ایدئالیسم، تبعیت از ارزشهای مرسوم آن، اهمیت اساسی دارد. تا حدی که نتیجهگیریها، از پیش مشخص و میزان عمق برای کاوش و جستوجو، از قبل معین است. روشهای دستیابی به واقعیتِ دستچینشده و حتی سبکِ نگارش، تنظیم گردیده است. خواننده، در بیم غافلگیر شدن نیست چرا که با تبیینهای مرسوم از ایدئالیسم، اشباع شده است. اما در این میان، تکلیف رئالیسم چه میشود؟ این خوانشِ مرسوم از ایدئالیسم و نسبت آن با رئالیسم، تا چه حد قابل اعتنا است؟ آیا اصلا نسبتی میان آنها وجود دارد؟ در این پژوهش، با بهرهگیری از روش قیاسی و از مقایسهی تولد و بلوغ ایدئالیسم در آلمان قرن نوزدهم با پدید آمدن زیباییشناسی منفی در دل رومانتیسیسم آلمانی، رئالیسم را همچون برآیندِ دیالکتیکی این دو جریان، مورد مداقه قرار میدهیم. در نهایت، به تبیین ایدئالیسم آلمانی همچون کلی که در خود، حامل دوگانهانگاری است پرداخته خواهد شد که به فراخور این امر، امکان گسترش ظرفیتهای رئالیسم فراهم میشود.